فکر نمی کنید بهتره دوستانمون رو در جریان بذاریم؟
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
قوانین | 0 | 3 | manager |
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
قوانین | 0 | 3 | manager |
فکر نمی کنید بهتره دوستانمون رو در جریان بذاریم؟
شعری طنز وزیبا از فیروز بشیری در ادامه مطلب
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت : من خسته ام و دیگه دیروقته، میرم که بخوابم
مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست،
برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها رامرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ظرف ها را خشک کرد
و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد.
بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت.
اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.
گلدان ها را آب داد، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت.
بعد ایستاد و خمیازه ای کشید.
کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت،
مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت.
بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت،
آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد.
سپس دندان هایش را مسواک زد.
باباگفت : فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی و مامان گفت : درست شنیدی دارم میرم.
سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست.
پس از آن به تک تک بچه ها سرزد، چراغ ها راخاموش کرد، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت،
جوراب های کثیف را درسبد انداخت، با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد،
ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر
را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست.
در همان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد
گفت من میرم بخوابم و بدون توجه به هیچ چیز دیگری ، دقیقاً همین کار را انجام داد!
اگر مرد هستید ادامه مطلب رابخوانید و اگر زن هستید تا همین جا کافیست!!!!!!!!!!
سخت آشفته و غمگین بودم…
تعداد صفحات : 2